بهترین کار را کردم. سرش را بریدم و گذاشتم روی سینهام. تب توی تنم ول و ویاز میرود و میلولد. بهترین کار همین بود که سر بیجانش را بر سینهام بفشارم. بهترین کار را کردم. لب های زرفامی که بوسه را از من دریغ میکند، مهبل شیرینی که هرگز راه به دهان من نمیبرد، چشمانی که نگاه بر من نمیاندازند لیاقتشان همین است که مرده به آغوش من درآیند هرچند زندهاش طعم بهتری داشت اما بهترین کار را کردم. مگر نه؟ همین کار، کار درست بود. راه دیگری نداشتم امانم را بریده بود صبرم لبریز شده بود و در سینهام کلاغی میخواست بیرون بجهد. کلاغ مقصر است. کار کلاغ بود نه من. بهترین کاری بود که زاغ بیچاره توان انجامش را داشت. او که نمیدانست هان؟! میدانست؟ نه من نبودهام. این کلاغ بود که او را کشت. مگر نه؟ تب دارم. توی تنم ول و ویاز میرود کرونا به مادر پتیارهاش میخندد سمت من حتی سنگ بیاندازد. با تب نزدیک زمستان اختام. از اولین هشدار هاست که میگوید تفاله ها! تنها ذرهای سرما برای از میان رفتنتان کافی است.
عکس از فیلم یکشنبه غمانگیز اثر رالف شوبل